اماما!
سوگوارهات قصه پرغصهیی است و مرثیهات، اما؛ حدیث فراق دل. دلی که لبریز از التهاب هماره عشق است و نبض بودن. بودنی که پیوسته با تو معنی و تفسیر میشود. به گزافه نگفتهاند که گردش ایام بر ارض و سماء در معنای حقیقیاش مصداق عینی «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» است و بس. نام تو همسایه شور است و یاد تو تداعی شعر و شعور. آتشی از جنس عشق بر اندام می افکند. تو را نمیتوان خواند مگر با بغضی گرفته که حنجرهات را میفشرد و سوزی غریب که شعلهورمان میسازد.
اماما!
نهال عاشورا که بذرش از واقعه غدیر بر سینه خاک بوسه زد، با قیام تو و یاران باوفایت در هنگامه رویارویی با اصحاب کفر و در مصاف با عافیتطلبان و از پس غبار بیبصیرتی انسانهای به ظاهر متدین روییدن گرفت و گلهای برآمده از آن، همچون کلمات مصحف بسان آینهیی شد در پیش رویمان تا چراغی باشد تا از پس روشناییاش ره به ناکجا آباد نبریم.
«هیهات من الذله» این همان شعار نقش بسته در پرچم سرخ رنگ و برافراشته قیام سرخ رنگ عاشوراست. همانی که رمز عزت است و تا مادامی که رگههایی از قیام حسین(ع) بسان خونی در بندبند تنمان جاری است این چراغ پرفروغ هدایت در میانه و گردونه هزارلای روزگارمان و از پس طمعورزیهای زراندوزان و عافیتطلبان روشن خواهد بود. عاشورا تابلو نوشتهیی را میماند که نشان از عطش دارد. قصیده ناتمامی که ترجیعبند مظلومیت را به ندبه مینشیند، کشتییی که از پس توفان دریای پرتلاطم زندگی ره به ساحل نجات میبرد و پیامی دارد به وسعت تمام تاریخ. تاریخی که چشمها برای مرورش اشک را بهانه میگیرند و گوشها، اما... بماند! کمر خم میشود از بار سنگین این امانت و موها به سپیدی میگراید از درد عظمای آن!
کربلا و قیام خونیناش تنها بهانهیی بود از برای آزمون بزرگی چون مردانگی و مناظرهیی میان دو قطب پرجاذبه عقل و عشق. عقلی که تو را در همه حال به ماندن و آفتزدگی وامیدارد و عشق اما، حد و مرز ماندن را بر نمیتابد و تو را به رفتن فرا میخواند. رفتنی که رمزش در ماندگاری است و سعادت. رفتنی که ریشه در ماندن دارد، ماندنی که همچون ستارگانی درخشان سینه تاریک آسمان جهالت را میشکافد و شمعی میشود در محفل بشریت. درست همانند شهدا که به قول امام عزیزمان که فرمودند: شهدا شمع محفل بشریتند. هم آنانی که در خلوتی از سکوت و دور از هیاهوی پرآوازه شهر و زندگی رنج سوختن را بر تن خریدند تا رنگ و بوی تاریکی برای همیشه در پستوی زمان به فراموشی سپرده شود.
عطر محرم مشامم را معطر می کند . پنجره دل را باید گشود تا نسیم خنکای آن که نشان از شمیم دلانگیز غیرت و مردانگی دارد بر تن رنجور و خسته مان وزیدن گیرد تا در «جنگ روزگار» و از پی غفلت در صف اصحاب باطل قرار نگیری که در این جنگ «جهالت و توجیه» بهمثابه سلاحی قوی تو را به بازی خواهد گرفت و حسرت این توشه ناگوار دوشادوش تو تمام راه را با تو خواهد بود. راهی را که جز به «مرگ» به جایی دیگر ختم نمیشود...
و اما سلام...
همه سلامها بهانه هستند. سلام به آدم و خاتم، به نوح و ابراهیم، به یعقوب و یوسف، به زکریا و یحیی و به سیدالشهدا(ع)که به یقین روح سلام است. بر پیشانی کدام زیارتنامه «سلام» نیست. سلام از هر که آغاز شود به او پایان مییابد، تو تمام «سلامی» با تو نقصها، کمال مییابند. راهها به فرجام میرسند و قطرهها به زیارت اقیانوس. زیارت ناحیه نیز گواه است که سلامها در ناحیه مقدس تو بر ساحل توفانی کربلا لنگرمی اندازد پس بگذار قیام کنم، دست بر سینهام بگذارم و رو به حرم کبریاییات لب به زیارت بگشایم و بگویم:
«اَلسَّلامُ عَلیکَ یا ابا عَبدِا... اَلسَّلامُ عَلیکَ یا ثارَا... وَ ابْنَ ثاره وَ الْوِتْرَ المَوتوُرْ اَشْهَدُ اَنَّکَ قَدْ اَقِمْتَ الصَّلوهَ و آتَیْتَ الزَّکوهْ و اَمرْتَ بالمَعْروفِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَر...»
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.